پاک رو، خوش رفتار، نیک رفتار، پارسا نیکو رو، زیبا، خوب رو برای مثال یکی سیرت نیک مردان شنو / اگر نیک بختیّ و پاکیزه رو (سعدی۱ - ۸۷ حاشیه) برای مثال خاتون خوب صورت پاکیزه روی را / نقش و نگار و خاتم پیروزه گو مباش (سعدی - ۱۰۲)
پاک رو، خوش رفتار، نیک رفتار، پارسا نیکو رو، زیبا، خوب رو برای مِثال یکی سیرت نیک مردان شنو / اگر نیک بختیّ و پاکیزه رو (سعدی۱ - ۸۷ حاشیه) برای مِثال خاتون خوب صورت پاکیزه روی را / نقش و نگار و خاتم پیروزه گو مباش (سعدی - ۱۰۲)
پاک بدن. پاک تن، عفیف. پارسا: وزان پس چنین گفت کای پهلوان توپاکیزه تن باش و روشن روان. فردوسی. چنین داد پاسخ بدان انجمن که شاهی بدانجاست پاکیزه تن. فردوسی. که پاکیزه چهرست و پاکیزه تن ستوده به هر شهر و هر انجمن. فردوسی
پاک بدن. پاک تن، عفیف. پارسا: وزان پس چنین گفت کای پهلوان توپاکیزه تن باش و روشن روان. فردوسی. چنین داد پاسخ بدان انجمن که شاهی بدانجاست پاکیزه تن. فردوسی. که پاکیزه چهرست و پاکیزه تن ستوده به هر شهر و هر انجمن. فردوسی
پاکدل. که دل پاک دارد. که اعتقاد پاک دارد: زبان باز بگشاد مرد جوان که پاکیزه دل بود و روشن روان. فردوسی. زین دادگری باشی و زین حق بشناسی پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی. منوچهری. پاکیزه دل است این ملک شرق و ملک را پاکیزه دلی بایدو پاکیزه دهائی. منوچهری. نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد بهتر آنست که با مردم بد ننشینی. حافظ
پاکدل. که دل پاک دارد. که اعتقاد پاک دارد: زبان باز بگشاد مرد جوان که پاکیزه دل بود و روشن روان. فردوسی. زین دادگری باشی و زین حق بشناسی پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی. منوچهری. پاکیزه دل است این ملک شرق و ملک را پاکیزه دلی بایدو پاکیزه دهائی. منوچهری. نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد بهتر آنست که با مردم بد ننشینی. حافظ
زیباروی. نکومنظر. صبیح المنظر. وضّاء. (صراح) (منتهی الارب). واضی ٔ. (منتهی الارب) : به آمل رسید روز آدینه... افزون از پانصد ششصدهزار مرد بیرون آمده بودند مردمان پاکیزه روی و نیکوتر. (تاریخ بیهقی). دلبند خوب صورت پاکیزه روی را نقش ونگار و خاتم پیروزه گو مباش. سعدی
زیباروی. نکومنظر. صبیح المنظر. وُضّاء. (صراح) (منتهی الارب). واضی ٔ. (منتهی الارب) : به آمل رسید روز آدینه... افزون از پانصد ششصدهزار مرد بیرون آمده بودند مردمان پاکیزه روی و نیکوتر. (تاریخ بیهقی). دلبند خوب صورت پاکیزه روی را نقش ونگار و خاتم پیروزه گو مباش. سعدی